دیگر به اواخر این چله نشینی آخر خویش نزدیک می شد تهران با محدودیتی که بیمارستان قائل می شد دیگر جای پشت در نشستن و به انتظار , شبها را صبح کردن نبود دیگر ملاقات ها هم محدود شده بود انگار که کسی دیگر دعایش نمی کرد که او شفا یابد لحن دعا عوض شده بود , می گفتند خدا هر چه صلاح می داند درباره او عمل کند . انگار رضایت به موت او بیشتر از رضایت به حیات او شده بود و همه راضی به عروج ملکوتی او بودند . همه راضی بودند جز یک نفر که هنوز در خلوت خویش و از جده ی خویش تمنای بازگشت سید جواد را داشت و تا آخرین لحظه امیدش قطع نگردید . آری !!! همسر سید جواد ذاکر هنوز راضی نشده بود که سید جواد او را ترک کند و سید جواد نمی خواست دل کسی را بشکند , آنهم از نزدیکترین کس به خودش و همراز و همدم خویش .
یک شب قبل از فوت سید جواد , همسرش در عالم رویا می بیند که سید جواد بر او وارد می شود و مضطرب و در حالتی اشک آلود خطاب می کند به او که :
تمام اهل دنیا از من دل کنده اند و راضی شده اند که من بروم جز تو ! مرا رهایم کن تا در امواج وصال غوطه ور شوم رهایم کن تا این نیمه جان را هم در مسلخ عشق تقدیم معشوق کنم . رهایم کن تا اسماعیل وار ذبیح جذبه ی حسینی و قتیل اشک زینبی گردم , رهایم کن که برای تاب و توان , قاموس جانم معنایی نمی یابد صبر را به نهایت رسانده ام و نزدیک است که گریان چاک کنم و خویش را در ورطه هلاک اندازم . نهایت التماس را در چشمان منتظر و خسته ام ببین و رهایم کن . صبحدمان هنگامی که التماس سید جواد را آن مخدره به تماشا نشست با خدای خویش اینگونه افشای راز کرد که : من از او گذشتم و تو هر چه صلاح دانی بجای آر که صلاح کار خویش خسروان دانند .
شهادتی در راه بود و از او برای مداحی در آن سو دعوت شده بود ...