قصه ما به سر رسید ...
سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۰۰ ب.ظ
قصه ی عاشورا پر از یاس است ...
برای چشم های گریان کودکان بی پناه و قلب های زخم خورده ی عاشقان ...
قصه ای پر از ایمان و پر از صداقت پروانه ها،که در ان کبوتران به اشیانه نور پرواز می کنند و عشق را در کتاب محبت برای بازماندگان اسمان به یادگار می گدازند.
این قصه از قلبی می گوید که تنها و تنها برای عشق می تپد وبس ...
این بار خورشید غریبانه تر از همیشه نور افشانی می کند و برای گنجشکان بی پناه لالایی پرواز را می سراید ...
قلبم سنگین است و امروز تنها تر از همیشه در سکوتی و هم اور از پشت پنجره زمان به ستاره های غمگین نگاه میکنم و برای غریبی گل های شب بو می گریم ...
سلام...
تو این متن چقدر بغض و اشگ پنهونه...دلم داره می ترکه..دلم برا اون آقایی که بعد عاشورا کارش فقط گریه بود ، گرفته...
آقا جون قربونه اشگ چسمات برم که انتهاش رو گونه ها و محاسن مبارک و دامنت بود و ابتداش حوض کوثر...
قربونه دل ات برم که چقدر بزرگ بود که یه عمر اون همه درد و بغض رو توش نگه داشتی...
آقا جان یه کم از غم و مصیبت ات رو به دل ما هم بده ... گر چه کوه ها و آسمون ها هم چنین باری رو نمی تونن تحمل کنن...
تیتر متن ات رو دیدم دلم خالی شد...فکر کردم متن خداحافظی خودت رو نوشتی...آقا نکنی این کار رو...