و باز تصادف و تصادمی دیگر در درونت در حال به وقوع پیوستن است. حسین تو در برابر یزیدت در کربلای درونت صف آرایی کرده است. عاشورا زودتر از موعد مقرر در سینه تو به پا خاسته است.
اکنون مجبور به انتخابی .راهی که سرانجامش مرگی سرخ است و راه دیگر به زندگی سیاه ختم می شود...هرگز نمی توانی بی تفاوت باشی.و دور از خطر با کلاه شرعی تقوا به عزلت خود بخزی و در حصار سجاده بی اثرت دچار جمود شوی .
و زندگی تو هیچ نیست جز عقیده و جهاد و اگر بی دین هم باشی باز فارغ از این کشمکش نیستی که آزادگی بار آن امانتی است که در این حادثه ،سنگینی آن را به دوش خود احساس می کنی .
زمین کربلایی ست که زیر پای تو امتداد یافته است
و باز محرمی دیگر و عاشورایی تازه در راه
و حسین دوباره ندا می دهد
" هل من ناصر ینصرنی "
اگر هنوز پای کاخ های سبز معاویه مانده ای ...
اگر خطر تیغ های بران و وحشی یزید را بیخ گوش ات احساس می کنی...
اگر شوق حکمرانی در وادی ری دلت را هوایی کرده است...
اگر دور از فاجعه ، دلخوش به تسبیح و ذکری و چسبیده ای به سجاده بی خطرت و زهد اختیار کرده ای و تقوا بهانه ای شده است برای حفظ جانت...
اگر زندگی روی دو زانو را پذیرفته ای، و هیچ باکت نیست اگر به مرگ سیاه بمیری...
اگر عصیان بر خلیفه غاصب را شورش در برابر دین خدا می دانی ...
اگر یارای قیام نداری...
اگر صدای وسوسه انگیز درهم و دینار پای دلت را سست کرده ...
اگر صدای چکاچک شمشیرهایی که از آنها جز وحشت و مرگ چیزی نمی ریزد، لرزه بر اندامت انداخته ...
اگر نمی دانی کوری بهتر از دیدن و تشخیص ندادن است ...
اگر ندای حسین را دعوت به شورش برای تفرقه می دانی ... یک بدعت می خوانی اش...
اگر به عزلت خزیده ای تا پاک بمانی و دور از این همه جنجال و غوغا راه بهشت را پیدا کنی و تنها خوشبخت شوی...
اگر بندگی حکومت جور را گردن نهاده ای اگر تحریف و بدعت در دین رسول خدا را دیده ای و بی تفوت مانده ای...
اگر از صدای رعب انگیز جلادان حاکم وقت ترسیده ای...
اگر منتظر هستی حسین به شهادت برسد و تو تنها مرثیه گوی او باشی...
اگر تیغ یزیدیان زمان و تزویر شریحی یان عصر حجاب جهل روی چشمان آگاهی ات کشیده است...
اگر بنده ظلم بودی و برده وار زیستی و از حسین که مظهر آزادگی یست تنها طلب شفاعت و امید نجات داری ...
اگر به لشکر ظلم نپیوستی و در عوض نیز به کاروان عدالت ملحق نشدی ...
هرگز نمی توانی دعوت حسین را لبیک بگویی
سینا عباسی هولاسو - محرم1437
و چقدر زیاد شده اند کسانی که تا زمانی که زنده بودی تو را بی رحمانه کافر و مرتد می خواندند و اکنون از تو بالاتر و بهتر در بین نوکران ارباب نمی بینند ...
و چقدر زیاد شده اند کسانی که حتی یکبار هم در طول عمرشان تورا ندیده اند و یا در هیئت تو نبوده اند اما باشنیدن صدای تو و دیدن فیلم های تو بعد از نه سال به فکر توبه به درگاه حضرت حق هستند و با آه فراوان حسرت دوری از تو را می خورند ...
و چقدر زیاد شده اند بی معرفت هایی مثل من که تا زمانی که زنده بودی هوای تو را نداشتند اما حالا به فکر تلافی افتاده اند و نام تو را تاج سر خود کرده اند ...
و چقدر زیاد شده اندکسانی که اکنون بی پرواتر از همیشه همانند نه سال پیش که تو میگفتی , فریاد میزنند :انا کلب الرقیه
روحت شاد آقا سید محمد جواد ذاکر
سپیده دم 19 رمضان سال 40 هجری زمان اجرای نقشه تعیین شد .
آن شب علی برای افطار مهمان خانه ی ام کلثوم بود . تا پاسی از شب چندین بار به پشت بام رفته و بازگشته بود . تمامی انتظار بود . در انتهای این لحظه های آشفته چه دیداری ست که این چنین علی را بی تاب کرده است . بارها به نماز ایستاد تا نگاه بیقرارش را از ام کلثوم پنهان دارد . سنگینی زمان را احساس می کرد .خود را تنهاتر از قبل می یافت .
وقت اذان صبح رسید .
راه مسجد را در پیش گرفت و مرگ نیز پشت سر او به راه افتاد . شب کم کم داشت از روی شهری که در آرامش قبل طوفان در یک آسایش بی دغدغه گم بود ، برمیخاست .گویی تا رسالت فاجعه بارش به پایان نرسد به آفتاب مجال طلوع نخواهد داد . علی غرقه در زیبایی ناپیدایی بود که او را به سمت آسمان می کشید . در آن ظلمت که سخت برای ماندن پافشاری می کرد ، همه در نور شناور بود . گام به گام در یک لذت ماورایی فرو می رفت . به اندرون مسجد پا نهاد . همه چیز را بی پایان می دید . در دلش افتاده بود که اینبار ضریح آسمان ترک برخواهد داشت تا او را از دست زمین برباید . او را از مردمان عصری بگیرد که در میان آنها بیگانگی اش از فرسنگ ها دور به چشم می آمد. و آفتاب در محراب بامداد به شفق نشست تا سرخ روانه ی ابدیت باشد . بدانگونه که خود می خواست راضی و قانع اش می کرد. هرگاه شمشیرها از خروش می افتادند ، طوفان حادثه ها می خوابید . و مرگ بساطش را جمع می کرد و علی خود را در کنار میدان جنگ زنده می یافت ، سخت به سوگ می نشست و پیغمبر که خود مژده ی سرنوشتی سرخ را به وی داده بود به تسلایش برمی خاست . چه شگرف است بعد دست و پنچه نرم کردن با مرگ توان زنده دیدن خود را نداشته باشی و تحمل دردناک خود صبر از کفت برباید . از بودنت به ستوه بیایی و در خود فرو بخوری غم سالهایی را که زنده خواهی ماند.و چه بی رحم و سنگین و سرد می یابی چشم هایی که تو را به زندگی میخوانند به زیستن در میان ازدحام دعوتت می کنند. تویی که دوست داشتنی ترین آرزویت مرگ هست می توان گفت چه رنجی است "نفس " کشیدنت و چه آواری است دنیا بر سر تو.....و چه رستگاری عظیمی است ضربت خوردنت!؟!
اگر فرق علی در سحرگاه شب قدر نمی شکافت و خورشید 19 رمضان علی را در آن سپیده دم غرق به خون رستگار نمی دید ، به یقین مرگ علی نیمی از زیبایی خود را از دست می داد . علی کسی که زرهش پشت نداشت و همیشه زیر چکاچک تیغ های برهنه که از آنها جز مرگ چیزی نمی بارید اتنظار شهادت را می کشید اگر به غیر از محراب در جایی دیگر با آن روبرو میشد باز هم مرگش چیزی کم داشت .
برگرفته از کتاب " حقیقتی در سراب اعصار"
نوشته : سیناعباسی هولاسو
متاسفانه دیشب (13 فروردین ماه 94) و همزمان با شب شهادت خانم حضرت ام البنین (س) و نهمین سالگرد قمری آسید جواد ذاکر با خبر شدیم که دوست دیرینه آسید جواد ذاکر و همراه همیشگی سید در دوران سخت بیماری، سکته کردند و هم اکنون در بیمارستـان بستری هستند، به گفته دوستان قبل از منبر حاج رضا دقایقی صحبت کردند ولی در زمان سینه زنی غایب بودند بعد جلسه مشخص شد حاج رضا سکته خفیف قلبی کردند و الان در بیمارستان بهشتی کاشان بستری هستند .
از دوستـــان خواهشمندیم برای شفای این پیرغـلام و نوکر اهل بیت (ع) دعا کنند .
التماس دعــــا