گفتگو با سید جواد ذاکر توسط یکی از کسبه های پاساژ قدس قم
کسبه : سید این شعرایی که اخیرا خوندید و کلی سر و صدا کرد جریانش چیه ؟ فکر نمیکنید ...
سید ذاکر : ببین اینی که ما تو شعر می گیم با اونی که در قلب و وجود ماست همه یه چیزیه , بحث عباس اللهی زینب اللهی و...
اینجوری نیست که نعوذن بالله ما کافر شدیم و به جای خدا کسی دیگه ای را می پرستیم ... نه ...
اینا یه بحث احساسی که تو شعر آمده و منظور شاعر اینه که خدا در امام حسین متجلی شده , در آقا قمر بنی هاشم متجلیه , در خانم فاطمه زهرا متجلیه , یعنی اگر کسی امام حسین رو بشناسه در اصل خدا را شناخته . حالا اگه ما یه چیزی را که خدا درش متجلی شده بهش برسیم , انگار که به خدا رسیدیم ...
ولی سطح درک بعضی ها فقط خود کلماته , یعنی به مفهوم توجه ندارن ...
اعتقاد من اینه خدا در ظرف وجود ما انسانها جای نمی گیره ...
و ما با تمسک به ائمه معصومین می تونیم به یه درک کلی برسیم , یعنی مظهر قدرت خدا را در وجود آقا امیرالمومنین ببینیم ...
مظهر عصمت خدا را در وجود خانم فاطمه زهرا ببینم , مظهر زیبایی را در وجود آقا ابالفضل , مظهر صبر را در وجود خانم زینب ...
اینه حرف دل ما , حالا بعضی می گن ما کافر شدیم ... نه …
خود شما نمی گید , عین الله ... ید الله و ...
از این تعابیر چرا اینا را کفر نمی دونیم چون برای ما مفهومه یعنی جا افتاده ...
کسبه : سطح درک بعضی ها که پایین تره اینا را نمی فهمن , همه که مثل شما سواد حوزوی ندارن ما تو احکام ساده خودمون هم موندیم ! فکر نمی کنید اینا دچار مشکل بشن ! و اینا یه جوری بدعت حساب میشه ! مجالس شما فیلم برداری میشه , چون سی دی ها شما پخش میشه همه جا میره .. همه می بینن !
سید ذاکر : راجع به فیلم برداری و سی دی بارها گفتم راضی نیستم ! فیلم بگیرن , سی دی کنن بفروشن !
کسبه : یعنی ما سی دی شما را بفروشیم اشکال داره ؟
سید ذاکر : من راضی نیستم .
سید ذاکر : اینایی که شما میگن بحث زمانه ما نیست , از قدیم بوده و خواهد بود , ما اگه بخواهیم به اینا بگیم بدعت , پس اون بدعت های واقعی چی میشه , شما اصل را ول کردین اومدین چسبیدین به فرع ...
اصلا شما رو چه حسابی اسم این را می زارید بدعت !
برپایی جلسه برای سید الشهدا , بیان برزگداشت یاد ائمه , گفتن کمالات و شرح فداکارهای اونا اگه بدعته ! حرف شما درست !
شما که اینجایی یه وظیفه داری ...
اون معلم هم یه وظیفه ای ...
کارمند یه وظیفه ای ...
کشاورز یه وظیفه ای ....
"نگاهی به کتابا کرد " نویسنده یه وظیفه ...
شاعر...
منی هم که سگ در خونه حسینم یه وظیفه ای دارم ...
کسبه : یه چیز دیگه که می خوام بپرسم اینه !
شما یه تعبیر دارید می گید : " انا کلب الرقیه " و اینجور حرف ها , این به مزاج خیلی ها خوش نمی یاد !
سید ذاکر : شاید ایراد از مزاج اوناست (با لبخند) .
کسبه : شما روی چه حسابی این حرفا را می گی ! چرا بقیه نمی گن , فقط شما می گی !
سید ذاکر : من به بقیه کار ندارم هر کی را تو قبر خودش می زارن ( با خنده) .
کلب الرقیه بودن لیاقت می خواد که معلوم نیست منم داشته باشم ...
کسبه : گفتم لطف کنید اینا را برای مردم بگید تا بدونن ...
سید ذاکر : گفت بارها گفتم باز هم می گم ! گفت رسول ترک را می شناسی ؟
کسبه : گفتم نه از دوستان شماست؟
سید ذاکر : گفت کتابش را بخون .
کسبه : گفتم راجع به چی کتاب نوشتن ایشون ؟
سید ذاکر : گفت بخون خودت متوجه میشی.
کسبه : این بحثایی ولایت که ... می گن شما ولایت را قبول نداری!
تو مغازه جلو میز یه سری سررسید چیده بودیم درست همون جایی که ذاکر ایستاده بود , دستش را گذاشت روی سررسیدی که عکس رهبر داشت .
سید ذاکر : گفت : " افتخار می کنم که رهبرم حسینیه "